سوم تیر؛ مصافی به قدمت تاریخ
اشاره: در میان اهالى فلسفه، برخى دستی در عالم سیاست دارند. اما دکتر «سعید زیباکلام» از جمله مبارزینی بوده که در سالهای انقلاب از انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا تا کوچه های تهران شاهد فعالیتهای سیاسی او بوده اند. وی حتی تا سال 65 از مسئولین ارشد وزارت امور خارجه بوده است. هرچند پس از آن، نشستن بر کرسی تدریس و تحقیق را به صندلی مدیریت ترجیح می دهد. چنانکه در سال 69 با تغییر گرایش از جامعه شناسی انقلاب با مدرک دکترای فلسفه علم دانشگاه لیدز انگلستان به ایران باز می گردد.
این استاد فلسفه دانشگاه تهران توانسته به خاطر تحقیقا ت و آثارش در سه حوزه فلسفه علم، فلسفه سیاست و فلسفه های پست مدرن بر حوزه اندیشه دینى و فلسفی کشور بگذارد. «چیستی علم» نخستین کتاب او در سال ?? از سوی انتشارات سمت چاپ و منتشر شد و اکنون به چاپ نهم رسیده است.
«نظریه لیبرال دموکراسی» اثر پروفسور اندرو لوین را همین محقق و مترجم در سال ?? به فارسی برگرداند و همراه با مقدمه ای انتقادی و حاشیه های توضیحی به چاپ سپرد. «معرفت شناسی اجتماعی» او نیز در سال ?? به بازار آمد. سعید زیباکلام متولد ???? تهران است. سخنرانی های او در نقد نظام علمی و دانشگاهی کشور همیشه از پرمخاطب ترینهاست. آنچه درپى مى آید گفت وگوى رجانیوز با او در سالگرد حماسه سوم تیر است. وی سوم تیر را مصافی به قدمت همه تاریخ و تجلی گر همه مبارزات طول تاریخ بشر می داند: آرایش دو "جریانی" که نهایتاً به مرحله دوم رسیدند، به واقع آرایش تاریخی خیره کننده ای بود، آرایشی که به گمان بنده بسیار بسیار زود است درباره آن بتوان قضاوت رویهمرفته مستوفا و نزدیک به واقعی کرد. بنده معتقدم یکی از جذاب ترین، جالب ترین و آموزنده ترین فرازهای تاریخ بعد از انقلاب، مصاف دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نهم است، مصافی به قدمت تاریخ، تجلی گر همه مبارزات طول تاریخ بشر.
برخی معتقدند در دهه دوم انقلاب چرخشی در نگاه مدیریتی کشور بوجود آمد، چرخشی از رویکرد مدیریت انقلابی به نگاه سرمایه سالار، لیبرال و غربی. نظر شما در رابطه با این نظریه چیست؟
در واقع صحیح تر است عوض "نگاه مدیریتی"، از گونه ای آفت زدگی عمیق سخن بگوییم. تعبیر "نگاه مدیریتی" دلالت دارد بر اینکه نگاه یا نگرش های مدیریتی و سیاستگذاری متفاوت و رقیبی جهت حفظ و اداره هرچه بهتر و کارآمدتر کشور وجود داشته است و از میان آنها یکی برگزیده و انتخاب شده است. به گمان بنده این تلقی، بسیار بسیار خوش بینانه و بلکه ساده انگارانه است.
شاید دقیق تر باشد عوض چرخش در "نگاه مدیریتی" از ورود و سیطره فرهنگی غنیمت جویانه و دنیاطلبانه صحبت کنیم. سابقه سیطره یافتن این نوع فرهنگ اقتصادی و سیاسی را ما در صدر اسلام هم سراغ داریم.
علاوه بر این، نکته دیگری را هم لازم است، اضافه کنم و آن اینکه سخن از "نگاه سرمایه سالار لیبرال غربی" ناصحیح است. اگر آشنایی اجمالی هم با نگرش یا نظریه های سرمایه دارانه لیبرال می داشتیم، از سیطره یافتن آن سخن نمی گفتیم. چراکه آنچه به واقع پس از پایان دفاع مقدس حاکم شد فاصله بسیار بسیار زیادی با آن نوع نظام ها داشت. اگر در این مورد کمترین شکی وجود دارد، کافیست برخی از اهم سیاست ها و سازوکارهای موجود در جوامع سرمایه داری لیبرال غربی را با آنچه در ایران پس از جنگ واقع شد، مقایسه کنیم.
زمینه ایجاد این چرخش فرهنگی چه بود؟ آیا عملکرد برخی مسئولان و نوع نگاهی که بر مدیریت آنها حاکم بود، در این چرخش مؤثر بود؟ آیا میدان دادن به برخی جریانات، افراد و رویکردها در این دوره بر این چرخش مدیریتی اثر گذاشت؟
به گمان بنده، شرایط و عوامل متعددی در ظهور چنین فرهنگ و سیاست هایی دخیل و سهیم هستند. موتور محرکه و نطفه اصلی و اولیه، وجود تعلقات دنیاطلبانه متکاثرانه و مسرفانه است، تعلقاتی که بدمان آید یا خوشمان آید، ریشه در هوای نفس ما دارد.
از اینجا به بعد را دیگر متوسل به تبیین های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی می شوند. یعنی موتور محرکه دنیاطلبانه و متکاثرانه به دنبال شرایط و زمینه مناسب می گردد و به محض یافتن آن شرایط مساعد، ظهور و بروز می یابد و این یعنی، دوره پس از سد سکندر و رسوخ ناپذیری بنام امام خمینی (رحمة الله علیه). رهبری که موضعگیری صریح و خلل ناپذیری نسبت به اشرافی گری و قبیله سالاری داشتند و موضعگیری بی بدیلی که نسبت به ساده زیستی خود و اعضای خانواده خود و مسئولان حکومتی داشتند، جای هیچگونه تردید برای هیچکس باقی نمی گذاشت. خلأیی که همواره هرگونه تغییر و تحول قدرت برای مدتی کوتاه، خواه یا ناخواه به نحو گریزناپذیری رخ می هد و افراد فرصت طلب، صرف نظر از موضع گیری مقامات یا مسئولان، از آن برای ایجاد رویه های مورد نظر خود نهایت بهره برداری را می کنند.
از طرف دیگر، جنگ تحمیلی هشت ساله با مجاهدت ها و جانفشانی های بی شمار بسیاری از مخلص ترین و شایسته ترین جوانان وطن به پایان رسیده است و این یعنی، جامعه در مجموع انتظار دارد خرابی ها و صدمات حاصله از جنگ در عرصه های مختلف و نیز میراث نابسامانی های متکثر رژیم فاسد و وابسته پهلوی به سرعت رفع و جبران شود و بالاخره انقلاب برخی از نیروها و شخصیت های صدیق و شناخته شده خود را به علل مختلف منجمله اعمال تروریستی در آن هشت سال از دست داده است.
این سه عامل به همراه عوامل متعدد غیرعمده دیگر، روی هم رفته شرایطی را بوجود آورد که در آن برخی از دولتمردان مدعی سکانداری، امانت داری و سیاستمداری انقلاب شدند و جمیع شخصیت های فکری و سیاسی انقلاب دعوت شدند با خیالی آسوده نظاره گری پیشه کنند و به فکر کار و اشغال متعارف خود باشند! آن دعوی و این دعوت با چنان اعتماد به نفسی صورت گرفت که متأسفانه بر کثیری از شخصیت ها و تشکل های شفیق و دلسوز انقلاب مؤثر واقع شد.
"مؤثر واقع شد" یعنی بسیاری در عمل پیرو این مشی و طریق شدند که "هرچه آن خسرو کند، شیرین کند" بنده تردید ندارم که اولین خشت کج و بلکه معوج و ویرانگر انقلاب که به ظهور و استیلای فرهنگ اشرافی و قبیلگی شبه سلطنتی مستکبرانه انجامید، دقیقاً همین است که فردی یا گروهی مدعی شود ما مصالح انقلاب را و ملک و مملکت را بهتر از دیگران می دانیم و می شناسیم و پاس می داریم. اگر درس های خود را از سیره نبوی و علوی درست یاد گرفته باشیم، باید بدانیم که امر به معروف و نهی از منکر، شفقت بر خلق، ظلم ستیزی، عدالت خواهی، حب وطن، پاسداری از انقلاب و میراث خون شهدا و صدیقان و عالمان راستین انحصار برنمی تابد؛ "کلکم راع و کلکم مسئول". که اگر پایبندی به این ارزش های بنیانی اسلامی انحصار بردارد، سکولاریسم با تمام قد و قامت خود، بر ما و بر انقلاب و سیاست ما حاکم خواهد شد، مگر نشد؟!
ای کاش این سکولاریسم که عزیزترین ارزش های انقلاب اسلامی را به شدت تضعیف و بلکه تخریب کرد، همراه لیبرالیسم همزاد خود هم می شد! تا دست کم آن فرهنگ و شبکه اشرافی قبیلگی مسرفانه طغیانگرایانه دنیا پرستانه تحت نظارت و موازنه سایر نیروهای اجتماعی- سیاسی قرار می گرفت و قدری مهار می شد. همین جا لازم می دانم اعتقاد عمیق خود را نیز اعلام کنم که عرصه عمومی سیاست در هیچ یک از ایدئولوژی های سیاسی معاصر -لیبرالیسم، سوسیالیسم، آنارشیزم، کانسرواتیزم- به فراخی و وسعت در اسلام نیست و زندگی سراسر مبارزه و مجاهده و اسارت و حبس و شهادت ائمه هدی علیه السلام گواهی است برای هر که بخواهد آن را ببیند و بشنود و اندوخته قلبش کند.
تبعات اجتماعی چرخش رویکرد مدیریتی کشور از انقلابی به لیبرال چه بود؟ این تبعات چه تأثیری در ایجاد فساد اقتصادی داشت؟ چه تأثیری در ایجاد فساد سیاسی و فرهنگی داشت؟ چه تأثیری در ایجاد باندهای قدرت و ثروت و شکل گیری طبقه جدید در جامعه ایرانی داشت؟
تبعات سیاسی و اقتصادی فرهنگ قدرت طلبانه زراندوزانه امر چندان دشوار و پیچیده ای نیست و ایضاً، تبعات بسیار فاسد فرهنگی و اعتقادی، ژرف ترین و ویرانگرترین اتفاقی که سیطره مجدد فرهنگ و مناسبات اشرافی- چپاولی بر این مرز و بوم به ارمغان آورد، ترویج و تحکیم این باور سرطانی بود که: "ای بابا! این مملکت درست بشو نیست."
با صورت های دیگر این باور ملک و ملکت و انقلاب بر باد ده هم آشنا هستیم: "همه ماجراها دست خودشونه"، "فقط جای اربابان عوض شده"، "پس خون شهدا این وسط چی می شه؟"، "مملکت بی صاحبه دیگه"؛ "هرکی به فکر جیب خودشه"؛ چناچه این نقل قول های مردم کوچه و بازار را به دقت مورد تأمل قرار دهیم، تمام ابعاد تبعات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را درک و فهم خواهیم کرد.
این تبعات چه تأثیری در شکل گیری حلقه بسته "نخبگان مدیریتی" داشت؟
"حلقه نخبگان مدیریتی"! چه تعبیر محترمانه و آبرومندی! شبکه انحصار گر فاسد و مفسد قدرت- ثروت جدید که به نحوی جایگزین هزارفامیل سابق موروثی این آب و خاک شده است را نخبگان مدیریتی می نامید؟ خداوند عاقبت ما و شما هگی را ختک به خیر فرماید!
آرایش سیاسی- اجتماعی موجود در دوره انتخابات ریاست جمهوری نهم به چه شکلی بود؟ آیا می توان گفت جبهه بندی موجود میان رویکرد انقلابی عدالت محور و رویکرد لیبرال و سرمایه محور بوده است؟
به نظر بنده ماجرای دور اول و دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نهم داستان بسیار تأمل انگیز و عبرت آموزی است. در مبارزات انتخاباتی دور اول با گرد و غبار و ازدحام قابل توجهی مواجه بودیم لیکن به تدریج که به روز انتخابات نزدیک شدیم، پرده های بسیار کنار رفت؛ برخی از نامزدهای پرسابقه سیاسی که ظاهراً مکتبی وانقلابی می نمودند، به نفع برخی جریان های تجدیدنظر کرده قدرت طلب کنار رفتند و برخی دیگر هم بنا به ملاحظاتی دیگر که در جای خود قابل بررسی است، اعلام انصراف کردند.
آرایش دو "جریانی" که نهایتاً به مرحله دوم رسیدند، به واقع آرایش تاریخی خیره کننده ای بود، آرایشی که به گمان بنده بسیار بسیار زود است درباره آن بتوان قضاوت رویهمرفته مستوفا و نزدیک به واقعی کرد. بنده معتقدم یکی از جذاب ترین، جالب ترین و آموزنده ترین فرازهای تاریخ بعد از انقلاب، مصاف دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نهم است، مصافی به قدمت تاریخ، تجلی گر همه مبارزات طول تاریخ بشر. مصافی که تبیین تفصیلی آن دست کم گذشت نسلی را طلب می کند.
اما در اینجا بدین مقدار حداقلی و اشاره گونه می توان و باید بسنده کرد: از طرفی "جریانی" ایستاده است که دانشگاهیان و حوزیان فراوان و نامداری گروه گروه از آن حمایت می کنند. احزاب و گروه ها و مطبوعات سازمان یافته و هماهنگ و آزوده تر مدرنیستی یکی پس از دیگری به خیل عظیم و هیبت زای حامیان آن می پیوندند. برخی از اساتید معروف دانشگاهی بهمراه برخی روزنامه نگاران و مقاله نویسان مشهور روزنامه ای، میادین بزرگ شهر تهران را با اطلاع قبلی صحنه تبلیغ و ترویج این جریان پرسابقه و پرسرمایه و پرعظمت کردند. ستادهای ریز و درشت در منازل و مغازه های بسیاری به یمن و برکت توزیع سخاوتمندانه بخش بسیار کوچکی از آن سرمایه ها فعالیت می کردند.
همچنین تلاش فراوانی صورت می گرفت تا بر تعداد فیلسوف- فقیهان نامدار حامی افزوده گردد. و باید افزود که روزی نبود که بزرگی، فیلسوفی، فقیهی، جامعه شناسی، سیاست شناسی و خلاصه عالمی دنشگاهی یا حوزوی به طومار فزاینده حامیان این جریان اضافه نشود. جریانی با انبانی بزرگ و سنگین از تجربه و تدبیر و سیاست و کیاست و سوابق قرابت با طلایه داران انقلاب؛ جریانی با شیخوخیت و زعامتی فراگیر و گسترده در لایه های مختلف حکومتی، مدیریتی، و تجارتی؛ جریانی حامل فقاهت، تفسیر و مصلحت اندیشی و مصلحت بینی، هم در انقلاب و هم در نظام و هم در اسلام، بی هیچ کمی و کاستی؛ جریانی که نه تنها کثیری از مشاهیر قدرت و ثروت و معرفت را با خود و در کاروان خود همراه داشت و همراه کرد که در خارج از مرزها به تناسب داخل کشور از حمایت های پنهان و آشکاری برخوردار بود. نه تنها برخی از شیوخ خلیج فارس و شیوخ برخی از جمهوری های عربی که شیخ و اجله همه آنها نیز به ایما و اشاره حامی این جریان بودند. و نه تنها ایم قبیل زعمای ممالک اسلامی که برخی از زعمای بلاد افرنگ نیز نمی توانستند جلوی شور و شوق حمایت آمیز خود را نسبت به این جریان بگیرند و آن را چند صباحی پنهان نگهدارند.
در طرف دیگر، "جریانی" قرار داشت که به زحمت می شد نام جریان بر آن چسباند. جریانی بی سرمایه و بی شیخوخیت، جریانی بدون زعامت و حمایت در لایه های مختلف حکومتی، مدیریتی، و تجارتی. جریانی که نه فقاهت داشت و نه تفسیرهای چند ده جلدی؛ جریانی که نه برای انقلاب و نظام قائل به مصلحت اندیشی بود و نه معتقد بود که با بستن چشم بر حقایق ارزشی و بینشی اصیل اهل بیتی باید برای اسلام مصلحت بینی کرد. جریان غریبی بود! جریانی غریب و تنها. به زحمت می شد حزبی، تشکلی، یا گروهی سیاسی یا شبه سیاسی را یافت که بخواهد یا جرأت کند از آن حمایت کند و به زحمت می شد در میان عالمان دانشگاهی و حوزوی فردی را یافت که علناً از این شبه جریان کوچک سازمان نیافته بی پول و سرمایه و پشتوانه حمایت کند. مطبوعات مؤثر و جاافتاده تر و مقبول تر مدرنیستی و هم، در مواردی، مطبوعات غیر مدرنیستی سنتی نیز به لطایف الحیلی این جریان نحیف بدون حامی را تضعیف و تحقیر می کردند.
به زحمت می شد روزنامه نگار و مقاله نویس روزنامه ای را یافت که حاضر باشد به نحوی ولو تلویحی از این جریان غریب نحیف حمایت کند. هرکس در آن ایام قوا و نیروهای دوطرف را در مجموع و یا در یک روز مقایسه می کرد، در اندیشه می شد که براستی این جریان غریب با چه سرمایه و با چه جرأتی پا بدین میدان سهگمین گذارده است؟ براستی هیچ جزء و بخشی از جریان دوم قابل مقایسه با جریان اول نبود: نه قدش، نه وزنش، نه سرمایه اش، نه حامیان صاحب قدرت و ثروت و معرفتش، نه توان رسانه ای و مطبوعاتی اش، نه تجربه اش، و نه حامیان گونه گون شیخ و شاه و فرنگی اش. پس این جریان براستی چه داشت؟ و به اتکاء چه چیزی پا بدین میدان بسیار بسیار نابرابر گذاشته بود؟ سرمایه های این جریان برای چنین میدانی، همچون خودش، غریب بود. خیلی ساده و به اجمال، سرمایه هایش عبارت بود از سادگی و صداقت، دردمندی و دردشناسی و شوق خدمت و رفع تبعیض و محرومیت.
سرمایه این جریان عشق و اعتقاد شیعی به عدالت و تبعیت از الگوهای علوی به قدرم فهم و درک خود و شرایط و پذیرش نیروهای سیاسی در صحنه بود.
چه شد که مردم به احمدی نژاد رأی دادند؟ مؤلفه ها و ویژگی های جریانی که احمدی نژاد آن را نمایندگی می کرد، چیست؟ علت بازگشت مردم به نگاه و رویکرد انقلابی چیست؟
در آن چند روز قبل از 4 تیرماه روزی نبود که دانشجویانی پاک دل و مخلص سراسیمه وارد نشوند و جریان این نبرد بسیار بسیار نابرابر و در برخی موارد ناجوانمردانه را گزارش نکنند. روزی نبود که به طرق مختلف شنیده نشود که برخی از همین سنخ دانشجویان، امکانات قلیل مادی و مالی خود را در آن ایام صرف تبلیغات برای ایمان و اعتقادشان نکنند. دست کم شور و شوق و اشک هایشان حکایت از این شیدایی و فداکاری می کرد.
به گمان بنده پاسخ این سئوال چندان دشواری و پیچیدگی ندارد. به اعتقاد بنده مردم ایران یکی از درخشنده ترین و زیباترین جلوه های حق شناسی و عدالتخواهی کم نظیر خود را در این ماجرا به نمایش گذاشتند. هر چه از این رویدار تاریخی بیشتر فاصله بگیریم تابندگی و زیبایی این جلوه بیشتر نمایان خواهد شد. اگرچه امکان دارد بنظر برخی این قضاوت زودهنگام تلقی شود زیرا به یک معنای عمیق و همه جانبه ای ماجرای آن رقابت و نبرد نه تنها پایان نپذیرفته بلکه تازه از 4 تیرماه 1384 وارد مراحل و صورت های جدی تر و گاه ناجوانمردانه تری شده است. اگرچه موافقم که آن نبرد در صورت های مختلف واعلام نشده، نه تنها متوقف نشده که روز به روز بر دامنه آن افزوده می شود. لیکن قضاوت بنده صرفاً درباره فهم و انتخاب ملت ایران در چهارم تیرماه هشتاد و چهار است.
بزرگترین مشکلات و چالش های پیش روی احمدی نژاد چیست؟آیا می توان مافیای قدرت و ثروت را چالش پیش روی او دانست؟ آیا می توان صف بندی نخبگان در مقابل احمدی نژاد را چالش پیش روی او دانست؟ یا مثلاً پیوند امپریالیسم خارجی و دوستداران داخلی اش بزرگترین چالش است؟
قائل نیستم که کسی جز حضرت حق (تبارک و تعالی) می تواند فرجام نهایی این نبرد را بداند. و این یعنی، قائل نیستم که دولت نهم قطعاً بر خیل عظیم معضلات و مشکلات محصول سازوکار شبکه مفسد فزون طلب غارتگر قدرت- ثروت دوران پس از جنگ فائق خواهد آمد. همچنین، گمان نمی کنم کسی بتواند پیش بینی کند که دولت نهم قطعاً بر توطئه ها و دسیسه های افراد و جریان های مفسد و غارتگر بیت المال پیروز خواهد شد.
بخشی از ماجرا البته به تدبیر و ذکاوت دولت نهم و رئیس آن بستگی دارد. که چقدر علاوه بر برخوردهای موردی جهت قطع ایادی آن شبکه غارتگر طغیانگر مفسد، توانایی برخورد نظامند و سیاستگذارانه با این شبکه شوم را داشته باشد اما روشن است که این همه ماجرا نیست. همه شخصیت ها و مسئولین مختلف حکومتی، هریک نقش خود را در این معرکه ایفا خواهند کرد. و البته در "یوم یقوم الحساب" هم پاسخگوی اعمال خود خواهند بود. همچنین، صنوف و اقشار مختلف اجتماعی، اعم از دانشگاهیان و حوزویان، صاحبان ثروت و قدرت و آحاد مردم ایران هر یک سهم و مسئولیت خود را دارند. رئیس دولت مدتهاست که به تصریح و به تلویح می گوید دولت در موضوع عدالت و نیز در مبارزه خود علیه مفسدان اقتصادی تنهاست و این یعنی، مفسدان اقتصادی همدستان سیاسی پرقدرتی را درون حکومت پشت سر خود دارند که به موقع از آنها حمایت و حفاظت می کنند. اگر این سخن رئیس جمهور راست باشد از وقایع بنیاناً شومی در آینده نه چندان دور خبر می هد.
این وقایع عبارتست از ناکامی هرچه بیشتر دولت در امر سامان دادن به امور و توفیقات روزافزون شبکه قدرت- ثروت غارتگر مفسد، نارضایتی عمومی هرچه بیشتر، رویگردانی و نومیدی مردم از دولت و سیاست های آن، و نهایتاً رویگردانی ملت از شریف ترین و عزیزترین ارزش هایی که دولت نهم، بدمان آید یا خوشمان آید، پرچمدار آن است. به نظر بنده، پیروزی یا شکست دولت نهم فی نفسه اهمیت ماهوی یا ذاتی ندارد.
آنچه اما از اهمیت مبنایی فوق العاده سرنوشت سازی برخوردار است، این است که ملت ایران در اثر اعمال و افعال کنونی رجال و مسئولان سیاسی (همچون شراکت در غارت ها، همدستی و همراهی و تأیید پنهایی چپاول بیت المال، و همزمان مظلوم نمایی و توصیه خلق به پاکدامنی و امانتداری و تقوی، و نیزحق پوشیها و دروغ ها و سکوت ها و تجاهل ها و عافیت طلبی های دنیاطلبانه) عملاً روزی به این نتیجه برسد که: برای تأمین مسکن و اشتغال و ازدواج و تحصیل خود و فرزندان مان باید دست از عدالتخواهی و مبارزه با مفسدان و غارتگران برداشت و به نحوی با آنها کنار آمد. زیرا دیدیم که تنها دولتی که قدری به علویان شباهت داشت، بدترین وضع معیشتی را برای خود و فرزندان مان رقم زد. آری! دولتمدران نهم مردان دلسوز و زحمتکشی هستند و برخی از آمال شان و آرمانشان ما را تا حدودی به یاد نیکان و شفیقان و علویان می اندازد. لیکن چه سود؟ عاقبت الامر ما می خواهیم زندگی کنیم و امور زندگی مان قرار و سامانی داشته باشد، و البته به آقا امیرالمؤمنین و فرزندانش هم احترام می گذاریم و برای تعظیم و تکریم شان هر ساله مراسم سوگواری مجللی برگزار می کنیم!
آیا ملاحظه می شود که تنهایی دولت در امر عدالت و مبارزه با مفاسد اقتصادی چه معنای ژرفی دارد؟ (دقت کنیم! بحث بر سر کفایت و مناسبت یکایک سیاستهای دولت نیست که این امور مقام دیگری می طلبد) آیا روشن نیست که در صورت ادامه این تنهایی و رهاگذاشتن گرگ ها و کرکس ها و کفتارها در حمله به اقتصاد مملکت و حراست و حفاظت از آنان هنگام مواجهه با دولت، نتیجتاً خراب تر شدن وضع معیشتی مردم، آحاد مردم چه احساسی نسبت به آرمان طلبی و عدالتخواهی و مبارزه با مفاسد اقتصادی پیدا می کنند؟ آیا روشن نیست که این احساس بی تفاوتی و بلکه انزجار نسبت به این ارزشهای بنیاناً هویت بخش چه تبعات و نتایجی برای انقلاب اسلامی خواهد داشت؟ آیا بنیاناً چیزی از انقلاب اسلامی باقی خواهد ماند؟
نیز، آیا روشن نیست که سکولاریسم با تمام قامت خود در روح و فکر و احساس ملت ایران به نحو وثیقی تعبیه و تحکیم خواهد شد؟ در آن هنگام و در آن صورت، آیا جا ندارد از خود سؤال کنیم: براستی حال که آرمان طلبی ها و عدالتخواهی های ملی و بین المللی ما منتفی شده است، منازعات و مناقشات ما با افرنگیان دیگر بر سر چیست؟ و بنیانی تر از این، براستی ما برای چه انقلاب کردیم؟ آیا این سؤال با تمام قدرت و قوت برایتان مطرح نمی شود؟ اگر مطرح نشده و نمی شود، دست کم پای حرف بسیاری از جوانان و نوجوانان این مملکت بنشنید که بدون این تحلیل ها، به این سؤال رسیده اند و اگر گوش شنوایی پیدا کنند، آن را مطرح می کنند.
آری! روی سخن این بنده نه با جوانان و نوجوانان و مردم عادی این مرز و بوم است که سر در گریبان خود دارند و زندگی شان را می کنند، که با همه مسئولان است!
هر که هستیم باید بنشینیم و صادقانه دست کم به خودمان- آری! به همان قلب مان- پاسخ دهیم که: براستی ما برای چه انقلاب کردیم؟ طفره رفتن سودی ندارد زیرا روزی با شهدا و جانبازان و خانواده های رنج کشیده آنها در این دنیا و به نحو بی پرده ای، در دیار باقی مواجه خواهیم شد، مواجهه های فوق العاده هراسناک و بس خرد کننده. "و مالی لااعبد الذی فطرنی و الیه ترجعون"