سوم تیر؛ ناقوس مرگ مدرنیته در ایران
سخن گفتن از ۳ تیر ۸۴ پایان ندارد زیرا این موضوع، مساله ای با ابعاد وسیع بوده وبازتابهای بسیاری داشته و نیز با مقایسه عملکرد وشعارهای دولتمردان ۳تیر با دولتمردان دیگر بازهم مجبوریم درمورد ۳تیر وخاصه احمدی نژادبنویسیم. اما مدرنیتهای جهان سوم کیستند؟ اصولاً چرا مدرنیسم درجهان سوم شکل گرفت؟
ریشه اولیه مدرنیسم وافکار مدرن را دوران مشروطه می دانند. جاییکه با آشنایی برخی خارج رفته ها و فرنگ برگشته ها با ساختارهای سیاسی- اجتماعی دول غربی ومشاهده پیشرفتهای صرفاً مادی این دول و وادادگی این افراد به علت سست ایمانی درمقابل این هیمنه پوشالی غرب، نهایتاً پس از تأملات بسیار به این نتیجه رسیدند که فقر و بدبختی وعقب ماندگی کشورهای مسلمان وخاصه ایران، به خاطر استیلای مفاهیم وارزشهای دست وپاگیر دینی به عنوان خرافه است. البته اینها هیچگاه خود و دیگر هم قطاران خود را واجد عیب وکاست نمی دانسته و نقشی هم درارائه مسیر پیشرفت جامعه نداشتند. افراطیونی همچون تقی زاده، ملت را دعوت به فرنگی شدن کامل به جز درزبان کردند و بدین وسیله با عقل سخیف و ناقص خود زمینه ساز اولین رویارویی جدی بین اندیشه های دینی وجریان مدرنیسم شدند که این تقابل درجهان غرب پس از رنسانس شدت گرفته بود پس لرزه های آن قرار بود جهان اسلام را نیز دربر گیرد. ارزشهای دینی و اسلامی را درقالب ادبیات- رمان- فرهنگ سازی، به سخره گرفتند و در قالب ایدئولوژی زدایی وعقلانی شدن، به تحقیر و نفی مفاهیم دینی و نیز قلب آنها پرداختند.
این روند باعث شکل گیری ۲ جریان فکری متجددان یا دگراندیشان ونیز اسلام خواهان شد که تا کنون ادامه دارد. اصولاً درکشورهای مسلمان، طیف دگر اندیش و به اصطلاح روشنفکر، به خاطر نداشتن فکر بومی و نیز سطحی بودن و مادی بودن افکارشان، همواره درتقابل با سنت گرایان قرار دارند. حقیقت امر این است که این جماعت به گفته "ژان پل سارتر"، بلندگوهای تیلیغاتی غرب درکشورهای جهان سومند. به خاطر عدم آشنایی اقشار مردم به خط فکری غرب، عامه مردم گمان می کردند که با افکار، شعارها و اهداف جدیدی روبه رو شده اند که زاییده فکر پویای این جماعت است. این جماعت که هیچگاه تحمل وطاقت تفکر صحیح وعمقی دراندیشه های بومی ودینی خود را نداشتند، همواره درصدد ارائه تصویری سیاه وناکارآمد از دین وارزشها، درآثار ونقدهای خود هستند. آثار ادبی صادق هدایت، تفکرات امثال تقی زاده وکسروی و درزمانه حاضر نیز آثار برخی فیلم سازان داخلی که یا درصدد ارائه تصویر ناکارآمدی ازدین دراداره جامعه هستند و یا بسط اندیشه هایی همچون لیبرالیسم- نیهیلیسم- فیمینیسم وتسامح وتساهل ارزشهای دینی را دنبال می کنند، در این زمره است که متاسفانه تاکنون آسیب شناسی دقیقی در مورد اینگونه آثار صورت نگرفته و این تیپ تولیدات، مهمولاً سفارشی جشنواره های خارجی خلق می شوند.
عدم طراحی یک الگو و بنیان فرهنگی- اجتماعی- اقتصادی- هنری- دینی قوی، زمینه ساز اینگونه آسیبها شده که به دست مدرنیستها دامنگیر جهان اسلام شده است. اصولاً مدرن شده های اسلامی، زحمت زیادی به خود برای جستجو در متون دینی واندیشیدن نمی دهند و به راحتی، الگوهای آماده فرهنگی- سیاسی و اجتماعی جهان غرب را بدون بررسی درستی یا اشتباه بودن آن و بدون بررسی شرایط زمانی ومکانی آنها به خورد جوامع خود می دهند درحالیکه خود دراوهام و خیالات خود ساخته سیر می کنند و درد خودرا درد مردم می دانند، نه درد مردم را درد خود.
امام خمینی (ره)، بزرگ مرد تاریخ بشریت، با درک و شناختی قوی از آسیب شناسی جنبشهای دینی پا به عرصه مبارزه گذاشتند اما با پیروزی انقلاب اسلامی، جدال مدرنها و انقلابیها وارد فاز تازه ای شد. تا زمان حیات امام، بیشتر جدالهای اقتصادی طرفین رخ می نمود. اولین طیفهای مدرن مانند نهضت آزادی و دیگر گروههای همفکر آنها از صحنه سیاسیت کنار رفتند؛ کسانی که درسیاست خارجه قائل به واقع گرایی بودند و بسیاری از مفاهیم انقلابی واسلامی درقاموس لیبرالی آنها جایی نداشت.
با پایان یافتن جنگ، به علت نبود الگو و تعریف جامع و کامل اسلامی و انقلابی درزمینه مسائل اقتصادی، فرهنگی و... آسیبهای این جدال خود را عریان تر نشان داد و نهادهای بشر ساخت جهانی و اومانیست محور به مرکز تصمیم گیری نظام تبدیل شدند. با ارائه راهکارهای این مراکز وتبعات حاصل از پیاده شدن منویات آنها، تعارضات میان آمال وارزشهای انقلاب و نسخه های غربی خود را بیرون زد و دراین میانه، به لطف اندیشه مدرن دولتمردان، رأی صادره همواره به نفع غرب بود.
پایان دوران کارگزاران وروی کار آمدن جریان به اصطلاح چپ(اینها با توجه به جریانات جهانی زود دریافتند که نه چپ هستند و نه می توانند چپ باشند زیرا نه چپی فکر می کنند و نه عمل می کنند پس به سمت اصلاحات رفتند و اصلاح طلب شدند تا از قافله لیبرالها عقب نمانند) گرچه شعارهای جدید داده شد -علت اینکه مردم فکر می کردند که اصلاح طلبان شعارهای جدید می دهند مورد اشاره گذرا قرار گرت- اما مرور زمان ثابت کرد که اندیشه مدرن در قالب تفکر لیبرال درعمق جسم و جان اصلاح طلبان نفوذ کرده و سیاستمداران، اقتصاددانان و حتی روحانیون منتسب به این طیف نیز از برکات! این تفکر محروم نیستند.
نگاهی به تفکرات این گروه درعرصه های سیاسی، اقتصادی وفرهنگی و مقایسه آن با ارزشها و شعارهای انقلابی نشان می دهد که اصلاح طلبی بر خلاف نامش، یک تفکر بسته و راکد بوده که قائل به اقدامات و تغییرات سطحی دراندیشه های خود و تغییرات بنیادین در نوع نگاه دینی است و از این جهت می توان رگه های فکری این اصلاح طلبان دروغین را در آثار واقوال فلاسفه مدرن و لیبرال پیگیری کرد.
مدرنها یا همان مدرن شده ها در زمان بعد از جنگ، کم کم خودی نشان دادند و با دردست گیری پستهایی درمملکت و نفوذ دیگر همفکران خود به تشکیل مافیاهای خانوادگی و آشنایی دردستگاه سیاسی اداری دست زدند. حلقه های فکری این جریانها نیز با تشکیل حلقه فکری کیان و با سوء استفاده از غفلت طیفهای اصولگرا، به نشر خزنده افکار خود پرداختند.
روی کار آمدن دولت کارگزارانی- مشارکتی ۲خرداد که شاگردان فکری و معنوی مدرنیسم بودند، زمینه نفوذ افکار مدرن را در بدنه فرهنگی، اقتصادی نظام فراهم کرد. در عرصه سیاسی، اجتماعی نیز طرح موضوعاتی چون دین عرفی، دین حداقلی، پلورالیسم دینی وفرهنگی، جامعه مدنی، شهروند درجه یک ودو، دمکراسی ومردم سالاری لیبرالی و... دیگر شعارهای برخاسته از آراء کسانی همچون جان لاک، توماس هابز، دیوید هیوم، جان هیگ و... بود که توسط بلندگوهایی داخلی مانند دکتر سروش و گاهی برخی روحانیون خرده پای تشنه شهرت ونام ترجمه می شد.
از دیدگاه مدرنها، قوانین اومانیستی حقوق بشر به منزله وحی منزل بود. دکتر سروش درجایی گفت در تقابل دین با حقوق بشر، اولویت با حقوق بشر است و رئیس جمهور سابق نیز گفت اگر دین جلوی آزادی بایستد، شکست می خورد و همین طور عداات نیز اگر بایستد شکست می خورد.
در زمینه سیاست خارجی، دولت هفتم وهشتم برپایه اندیشه های مدرن، رویکردی واقع گرایانه داشت واساساً قائل به این بودند که تنش زداییها، باید از جهان سوم آغاز شود تا غربیها روی آسایش ببینند. نامه خفت بار دولت خاتمی درزمان حمله آمریکا به عراق و تلاش برای دست کشیدن از آرمانهای معنوی و فرامرزی ایران در قبال بازگشت آسایش به منطقه! از دسته گلهای فراموش نشدنی مدرنها بود. عدم اهتمام جدی برای پیشبرد اهداف استکبار و استعمار ستیز انقلابی امام خمینی (ره) و نیز تبدیل فضای غرب ستیزی به غرب ستایی وگاه غرب ترسی و عدول از ارزشهای انقلاب و اسلام به نام تنش زدایی و رفتار مسالمت آمیز، باعث شد که غربیها بیش از بیش نسبت به ایران جری شده وعزت سیاسی ایران را به باد تحقیر بگیرند. وضعیت مبهم پرونده هسته ای برمبنای همین طرز فکر رسوخ کرده دردستگاه سیاست خارجی بود. وجود دشمن برای انقلاب را یک توطئه می دانستند واز طرفی دربرابر کوچکترین تهدید امریکا، رنگ عوض می کردند و در کل، در نگاه سیاسی دولت برخاسته از افکار مدرن ۲ خرداد، اندیشه های سیاسی امام جایی نداشت زیرا تئوریسین فکری این جریان یعنی گنجی امام خمینی را به موزه تاریخ سپرد و شعار مرگ بر امریکا که یکی ازدستاوردهای انقلاب برای جهانیان مظلوم بود، مورد تخطئه امثال بهزاد نبوی قرار گرفت.
اما درحوزه هنر و فرهنگ، جریان هنری اصیل و انقلابی در سینما به حاشیه رفت تا جا برای ورود افرادی که ذره ای دل در گرو آرمانها وارزشهای این نظام نداشتند، به برکت سیاست تساهل وتسامح جناب مهاجرانی شیر خر خورده باز شود. امثال تهمینه میلانی فیمینیسم (به اعتقاد راسخ و با دلیل ومدرک من، فیمینسیتها بیماران روانی و هذیان گویانی بیش نیستند)، منیژه حکمت با فیلم زندان زنان، عباس کیارستمی و... ساخت فیلمهایی فاقد هرگونه بار هنری و ارزشی و صرفاً در سطحی پایین تر از فیلمهای هندی همچون پرپرواز، شام عروسی، قرمز، کافه ترانزیت، چتری برای دونفر، آتش بس، رز زرد و... خیل انبوه فیلمهایی بودند که مروج اندیشه های مدرن همچون اومانیسم، فیمینیسم، نیهیلیسم و سکولاریسم بودند تا بدین وسیله، فضا برای پذیرش افکار مدرنها فراهم شود.
تخریب فرهنگی به سرعت پیش میرفت و دراین میان، خیل مطبوعات تازه به دوران رسیده ای که فاقد هرگونه نگاه استراتژیک و اصولی به مقوله فرهنگ سازی بومی- رسانه ای بودند، از دیگر آفات مدرنها برای انقلاب بود.با نگاهه تساهل وتسامحی تاکید بر آزادی بیان بدون مولفه سبب پرده دریهایی از سوی این جریانات رسانه ای شد. گویی که بشر تنها یک مشکل دارد و آن نیز قوانین اسلام0 ارزشهای انقلاب می باشد. در این روزنامه ها نه حدیثی از پیامبر می دیدی و نه سخنی از امام و شهدا بود. مدرنها به خوبی پاشنه آشیل انقلاب را شناسایی کرده بودند و در غیاب نیروهای مؤثر متعهد در صحنه، به تاخت و تاز مغرورانه خود می پرداختند و رئیس جمهور نیز این بین، مخالفان خود را با عناوین مرتجع، گروه فشار و دشمنان آزادی مخاطب قرار می داد. مدرنها با همه چیز در می افتادند، همه چیز را نسبی می دانستند الا یک چیز، وآن خود و اندیشه هایشان بود! (متاسفانه تحلیلگران فیلم در ایران اغلب فقط به دنبال بحثهایی همچون نوع نور پردازی، بازی بازیگر مرد یا زن و... فارغ از اینکه فیلم پیام معنوی دارد یانه، بار ارزشی دارد یا نه، هستند).
در تحلیلهایی که از پیروزی انقلاب ارائه شده معتقدند که انقلاب ایران، انقلابی درعصر مدرن بود و درحالی که محمد رضا شاه ملعون و هیأت حاکمه با سرعت تمام به سمت غربی شدن و هضم دردنیای لیبرال پیش می رفتند، انقلاب سنت گرا و مذهب روش ایران رخ داد که باعث حیرت همه کارشناسان سیاسی- نظامی و نیز جامعه شناسان اومانیست شد. اینان، به نقش برجسته رهبری انقلاب، حضور مردم و باورهای دینی در قالب تلفیق دین و سیاست در پیروزی انقلاب توجهی نداشته و به همین خاطر، رخداد انقلاب دراین زمانه را غیر ممکن می پنداشتند، آنهم انقلاب اسلامی ایران که به تعبیر شهید آوینی، پیروزی انقلاب "عصر توبه" بشریت بود. پیروزی انقلاب اسلامی، شوکی سنگین بر اندام جهانی سازان لیبرال بود و تا مدتها باید با مشکل ایران دست وپنجه نرم می کردند.
از دید گاه کارشناسان و جامعه شناسان بی طرف، دوره ۸ ساله اصلاحات، همگام با نظریه پایان تاریخ فوکویوما پیش می رفت و موج پیاده شدن اصلاحات با رویکرد و محتوای اومانیستی در جامعه سنتی واسلامی ایران زمینه روی کار آمدن تفکری همچون تفکر امام وانقلاب ۵۷ را نفی و ناممکن می نمود. مدرنها به خیال خامشان، اذعان می کردند که اصلاحات مورد نظرشان در تاروپود جامعه ایران رخنه کرده و مجال ظهور اندیشه ای مخالف اصلاحات را نمی دهد. دردوران ۸ ساله اصلاحات، نوع خاصی دیکتاتوری حاکم بود که بعدها به آن می پردازم.
جولاندهی طیف فکری، سیاسی و فرهنگی مدرنها به قدری شدید و همراه با تبلیغات و جنگ روانی بود که خیال بسیاری از دلسوزان انقلاب جمع بود که دیگر باید فاتحه شعارهای انقلاب و ارزشها را خواند زیرا در انتخابات هشتم ریاست جمهوری شاهد شکست دکتر توکلی بودیم که با شعار عدالت به میدان آمده بود و به نحوی شکست وی را شکست انقلابیون می دانستند.
دنیای لیبرال از اساس با انقلابهای صورت گرفته در جهان مخالف بوده و هست و تمام سعی خود را برای تخطئه انقلابها به عمل می آورد. طرح مسائلی همچون تعصب دینی، دگم اندیشها، ایدئولوگها و... از این دست القاب و برچسبها، فقط برای تخریب انقلابیون است و گویی خود مبرا از هرگونه اشتباهند. چنان بر طبل مبارزه با تحجر می کوبند و چنان دم از آزادی و آزاد اندیشی می زنند که مردم عامه فکر می کنند هرکس که در برابر این جریان مقاومت یا عرض اندام کند، متحجر، خشونت طلب و... است و اینان معصومان مظلوم تاریخند! بنحویکه در سالهای ابتدایی اصلاحات نیز سر مردم را با همین دشمن سازیها و غول ساختن از مخالفان خود به عنوان مخالفان مردم گرم کردند.
به هر حال نخستین بارقه امید در دل دلسوزان انقلاب، درانتخابات شورای شهر دوم اتفاق افتاد، جاییکه در دوره قبل آن، شاهد انحلال شورای شهر (بخوانید شورای شرّ!) متشکل از آزاد اندیشانی بودیم که افتضاحاتشان دمار از روزگار مردم درآورد. شورای شهر منتخب مردم در دوره دوم گویی می رفت که به قاتل مدرنهای ۲خردادی تبدیل شود. مجلس هفتم نیز پس از آن فتح شد و اینک جبهه مدرنها که بعد از این جریانها و شکستها دچار اختلافات درونی شده بود، تمام عزم خود را درقالب نیروهای سیاسی، مطبوعاتی و هنری جزم کرده بود تا به هر ترتیبی برنده انتخابات ریاست جمهوری نهم باشد.
دراین دوره، شاهد بسیاری عجایب اجتماعی سیاسی بودیم که با هیچیک از مکاتب اومانیستی جامعه شناسی و علوم سیاسی غربی قابل تفسیر نیست. متأسفانه کاندیداهای اصولگرا به جز دکتر احمدی نژاد، هنوز هریک به نحوی درحال وهوای متأثر از دوم خرداد بودند وبه همین دلیل، به جای مطرح کردن برنامه ها و نظراتشان، بیشتر به مطرح کردن خود مشغول شدند. کاندیداهای ۲ خرداد هم که تکلیفشان مشخص بود و آمده بودند که ببرند و بمانند. بررسی شعارهای کاندیداها نیز جالب توجه است: سردار قالیباف که قرار بود رضاخان حزب اللهی شود و به نوعی خود را طرفدار نسل جوان نشان می داد. هاشمی که می خواست یک فرشته منجی باشد. کروبی هم به دنبال صدقه دادن بود. درکل هیچ حرفی از شعارهای به حاشیه رفته انقلاب نبود وحتی عکس امام نیز مورد غفلت قرار گرفته بود. همه سعی داشتند خود را روشنفکر نشان دهند و این از آفات جامعه اسلامی است که دست مدرنها افتاده باشد. تب روشنفکربودن کاندیداها را دچار جنون کرده بود. معین نیز به درستی به تشخیص مشکلات کشور و مردم پرداخته بود! رفع مسدودیت از وبلاگها وسایتها، آزادی زندانیان سیاسی، رابطه با تمام کشورهای جهان! بنده خدا هنوز فکر می کرد، مردم کشته مرده شعارهای پوسیده و بی اساس ۲خردادیها هستند. اما یک نفر بود که ساز مخالف پر سر و صدایی می نواخت. مردی از جنس مردم که در این همهمه تبلیغاتی و روشنفکری دم از انقلاب وامام و ارزشها می زد. مردی ساده پوش، ساده گو ولی دوراندیش. به تعبیر بسیاری از کارشناسان بی غرض داخلی و نیز خارجی همچون هوشنگ امیر احمدی وشیرین عبادی، احمدی نژاد تنها کسی بود که با شعارهای اصیل انقلاب سرکار آمد.
در انتخابات دوره نهم، نظرسازیها نیز بلای جان مردم شده بود اما نتیجه انتخابات مانند انقلاب بود زیرا انقلاب اسلامی در دوره ای به پیروزی رسید که عصر گذار از سنت به مدرنیته بود و احمدی نژاد نیز در دوره ای به قدرت رسید که عصر ترکتازی لیبرالیسم سیاسی- فرهنگی در ایران بود و انقلاب ۵۷ با ارزشها و شعارهایش به حاشیه رفته بود. مردم دراین دوره آمدند تا به تمام نظرسازیها، به تمام روشنفکرنماهای بی درد ماخولیایی، به تمام شانتازبازیها و تبلیغات غیر اخلاقی پشت پا بزنند و دریک کلام، مردم ایران با انتخاب انقلابی ترین کاندیدا درشعار وعمل، از به حاشیه رفتن ارزشهای انقلاب توسط مدرن شده های بی هویت، جلو گیری کردند.
در واقع انتخاب احمدی نژاد، نفی حیات مدرنیته در جامعه اسلامی بود. جریان مدرنها نتوانست با تکیه بر دانش اومانیستی و تحلیلهای آموخته از دانش غربیها، این شوک سیاسی را تفسیر کند و به همین خاطر به فرافکنی روی آوردند. اما ملت کاررا تمام کرد و ناقوس مرگ مدرنیته ای که با غفلت بدنه دلسوز نظام و به یاری روشنفکرنماهای کودن فکری درقالب نظریات کارشناسی وارد روند تصمیم گیریهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما شده بود را به صدا درآوردند.
مصطفی نمازیان